خآطراتمون خآطراتمون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

♥ خـاظرات زِنــدگیمون ♥

خاطراتـــ زمستــان

برفها آب شده بود و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. کم‌کم اهالی دهکده می‌توانستند از خانه‌هایشان بیرون بیایند،  از گرمای خورشید بهاری و سبزی و طراوت گیاهان لذت برده و در مزارع به کشت و زرع بپردازند. در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می‌کرد، پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت می‌کند. شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت: “اکنون که بهار است و این بچه‌ها درحال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را ب...
3 فروردين 1395

♥ HAPPY NOROOZ ♥

آخرای ساله امسالم گذشت خیلی ها تاختن خیلی ها باختن خیلی ها سوختن خیلی ها ساختن خیلی ها نَفَس کشیدن خیلی ها از نَفَس اُفتادن خیلی ها مریض بودن حالا خوب شدن خیلی ها خوب بودن الان بیمارَن خیلی ها میخندیدن الان گریه میکنن خیلی ها گریه میکردن الان میخندَن خیلی ها نبودن حالا هستن خیلی ها بودن حالا نیستن خیلی ها اومدن خیلی ها رفتن اونایی که اومدن شاید همیشه نَمونَن اما اونایی که رفتن برا همیشه رفتن زندگی خیلی سخته اما گاهی به سختیش می أَرزه مهم نیست که دنیا خیلی نامرده مهم اینه که ما مَرد باشیم بیایْن قدر همو بدونیم نذاریم از هم دور بمونیم سال 95 مبارک ...
29 اسفند 1394

• مـــن لایــق آرامـــشم

اين روزها فهميده ام براي اثبات دوست داشتن، براي به دست آوردن دل آدمها، براي اثبات خوب بودن نبايد جنگيد! بعضي چيزها وقتي با جنگيدن به دست مي آيند بي ارزش ميشوند! اين روزها نسخه فاصله گرفتن را مي پيچم براي هرکسي که رنجم مي دهد... اين را با خود تکرار ميکنم و مي بخشمشان... نه بخاطر اينکه مستحق بخششند! تنها به اين خاطر که "من مستحق آرامشم" ....     ...
27 بهمن 1394