خآطراتمون خآطراتمون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

♥ خـاظرات زِنــدگیمون ♥

پدر .... اولین عشق دختر ♥

پدر؛ تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست.. اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛ و با وجود همه مشکلات, به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی که اگر بدانی ... چه کسی ، کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛ "پدرت"را می پرستیدی...... … دخـتــَــر کـه بــاشی میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گــَرم پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی دســــتای ...
12 بهمن 1394

مـــ♥ـادرانه

وای از این دنیای اقیانوسی که هر وقت حواست جمع می شود می بینی در یک جایش غرق شده ای.. یک بار در درس هایت غرقی... یک بار در هنرهای کدبانوگری ات غرقی... یک بار در تعاملات اجتماعی با این و آن غرقی... یک بار در لیست های پر طول و دراز خرید لباس غرقی... و حالا این آخرین ورژن توست که در مادرانه ها غرق شده ای...     کــــــــــــاش دنیــــــــــــــــا بــهـــــــم یـــه دختـــــــــر بـــده کـــــه هــــــرچی نـــداشتمـــو بــــــهش بـــــــــدم   ...
8 بهمن 1394

مـــ♥ـــادر= زندگیــ♥ــ ...

مـــــــــــاבر ڪوבڪش را شیر مےِ בهـב و ڪوבڪ از نور چشم ماבر خوانـבטּ و نوشتـטּ مےِ آموزב وقتےِ ڪمےِ بزرگتر شـב ڪیف ماבر را خالےِ مےِ ڪنـב تا بستـﮧ سیگارےِ بخرב بر استخواטּ هاےِ لاغر و ڪم خوטּ ماבر راه مےِ روב تا از בانشگاه فارغ التحصیل شوב وقتےِ براےِ خوבش مرבےِ شـב پا روےِ پا مےِ اندازב و בر یڪےِ از کافـﮧ تریاهاےِ روشنفکراטּ ڪنفرانس مطبوعاتےِ ترتیب مےِ בهـב و مےِ گویـב : زטּ ناقص العقل است ...   ...
30 دی 1394

خودت را ببخــش

مرداب به رود گفت :چه کردی که اینگونه زلالی؟ گفت :گذشتم... پس خودت را ببخش برای تمام راه های نرفته...برای تمام بیـراهه های رفته خودت را ببخش ... بگذار احساست قدری هوایی بخورد... گاهی بدترین اتفاق ها هدیه ی زمانه و روزگارند تنها کافیست خودمان باشیم ... که خود را برای تمامی این بیـراهه رفتن ها ببخشیم و به خودمان بیایـیم تا خدا تمامی درهایی که به خیال باطلمان بسته را به رویمان باز کند ... خطاهایت را بشناس آنها را پذیرا باش و تنها بین خودت و خدایـت نگهشان دار این دنیا نامحرمِ بد دل نامحرم نامروت زیاد دارد! تا دست خدا هست تا مهربانیش بی انتهاست تا می گویی خدایا ببخش ، به دورت می گردد و می بوستت و می گوید جانم چه...
24 دی 1394

♥ خــدا ♥

  خــــــدايـــــا ... آغوشت را امشب به من می دهی ؟   برایِ گفتن ! چیزی ندارم ....   اما برای ِ شنفتن حرفهایِ تو ، گوش  بسیار . . . می شود من بغض کنم     تو بگویی : مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی . .   می شود من بگویم خدایا ؟ تو بگویی : جانِ دلم . . می شود بیایی ؟ تــــمــــنــــا می کنم   ...
20 دی 1394

♥ بـماند برای عـاشقان ..

  دختر پرسيد : آيا من قشنگ هستم ؟ پسر گفت ؟ نه ..... دختر گفت : آيا دلت مي خواد تا ابد با من بموني‌؟ گفت :‌نه ! سپس پرسيد :‌ اگر ترکت کنم گريه مي کني ؟ و بار ديگر تکرار کرد :‌ نه ! دختر خيلي ناراحت شد .... وقتي براي آخرين لحظه با چشماني که پر از اشک بود به پسر نگاه کرد ..... پسر دست هايش را گرفت و گفت :‌ تو قشنگ نيستي بلکه زيبايي .... من نمي خواهم تا ابد با تو باشم بلکه من نياز دارم که تا ابد با تو باشم و اگر تو روزي مرا ترک کني ... گريه نمي کنم .. مي ميرم...... اگه قرار باشه ظرف 24 ساعت دنيا به پايان برسه تموم خطهاي تلفن ،،،تالارهاي گفتگو و ايميل ها اِشغال...
16 دی 1394